پخش زنده
English عربي
322
-
الف
+

«تب سرد» درامی درباره‌ خطا، وسوسه و تاوان

سریال خاطره‌انگیز «تب سرد» به کارگردانی علیرضا افخمی از شبکه آی‌فیلم در حال پخش است.

تب سرد؛ در تب‌وتاب گناه، وسوسه و سقوط

بازخوانی سریال «تب سرد» پس از دو دهه، مثل باز کردن یک دفتر قدیمی است که در هر برگ آن ردی از آدم‌ها، وسوسه‌ها و اشتباهات‌شان دیده می‌شود. اثری از جنس درام اجتماعی که برخلاف بسیاری از تولیدات هم‌دوره‌اش، نه با شعار، بلکه با روایت، اخلاق را بازمی‌نمایاند. علیرضا افخمی در مقام کارگردان و علیرضا بذرافشان در جایگاه نویسنده، توانستند از دل یک ایده ظاهراً تکراری – «آدم‌ربایی برای نجات از بحران مالی» – روایتی بسازند که هم نفس‌گیر باشد و هم هشداردهنده.

«تب سرد» در سال ۱۳۸۲ ساخته و از فروردین تا مهر ۱۳۸۳ پخش شد؛ همان سال‌هایی که تلویزیون هنوز در اوج اعتماد مخاطب بود و قصه‌گویی تلویزیونی می‌توانست با زندگی واقعی مردم پیوند بخورد. در چنین فضایی، سریال افخمی با اتکا به فیلمنامه‌ منسجم و بازی‌های درخشانش (از جمله شهاب حسینی، حمید گودرزی و کامبیز دیرباز) توانست در حافظه‌ عاطفی بینندگان جای بگیرد؛ حافظه‌ای که هنوز هم با شنیدن نام «تب سرد»، تصاویری از اضطراب، تردید و سقوط را به یاد می‌آورد.

گرهی که از درون گناه بسته می‌شود

در مرکز قصه، شهاب کیانفر ایستاده است؛ مردی که در ورطه‌ی بحران مالی و فشار اجتماعی، دست به انتخابی می‌زند که سرنوشت همه را به سراشیبی می‌کشاند. او برای نجات کارخانه‌اش و حفظ ظاهر زندگی تجملی‌اش، نقشه‌ آدم‌ربایی پسر خودش را طراحی می‌کند. در نگاه نخست، شاید چنین طرحی غریب و اغراق‌آمیز به نظر برسد، اما افخمی و بذرافشان موفق می‌شوند این انتخاب را در بستر یک واقعیت روانی و اجتماعی توضیح دهند: آدمی که در بحران، به جای مواجهه با خطا، سعی می‌کند آن را با خطای بزرگ‌تری بپوشاند.

در واقع «تب سرد» بیش از آنکه درباره‌ یک جرم باشد، درباره‌ مکانیسم توجیه است. توجیهی که از دل اضطراب، غرور و ترس زاده می‌شود. شهاب گمان می‌کند با کنترل موقعیت می‌تواند از شکست فرار کند، اما در حقیقت، لحظه‌ای که نقشه‌اش را می‌چیند، اختیارش را از دست می‌دهد. از همان‌جا تب شروع می‌شود؛ تبِ پنهان‌کاری، ترس، وسوسه و خیانت.

دو مسیر متقاطع: شهاب و حامد

یکی از هوشمندانه‌ترین بخش‌های فیلمنامه، ساختار دوپاره‌ی روایت است. بذرافشان قصه را فقط از زاویه‌ شهاب تعریف نمی‌کند؛ بلکه در سوی دیگر، زندگی «حامد» (حمید گودرزی) را نیز به موازات او می‌نشاند. حامد، یکی از ربایندگان است؛ مردی که پس از آزادی از زندان در تلاش است زندگی تازه‌ای بسازد، اما دوباره در دام وسوسه می‌افتد. تضاد این دو جهان، یعنی مردی از طبقه‌ متوسط رو به بالا که به سقوط اخلاقی دچار می‌شود و مردی از پایین‌ترین طبقات که در چرخه تکرار خطا گرفتار می‌ماند، در دل سریال معنا پیدا می‌کند.

تقاطع این دو سرنوشت، جایی است که سریال از یک ماجرای حادثه‌ای صرف فراتر می‌رود و تبدیل به تمثیلی از چرخه‌ گناه و مکافات می‌شود. هر دو مرد، در پی اصلاح زندگی‌اند، اما از مسیر خلاف می‌روند. این تقارن، تلخ و فلسفی است؛ گویی سریال می‌گوید خطا، نه فقط اخلاقی، بلکه ساختاری است و تا زمانی که انسان نخواهد به ریشه‌ی درونش نگاه کند، هر راهی که برود به همان نقطه‌ تاریک بازمی‌گردد.

ضرباهنگ، شخصیت و تعلیق

افخمی در «تب سرد» نشان داد که چگونه می‌توان تعلیق و هیجان را در خدمت اخلاق و درام انسانی قرار داد، نه بالعکس. ریتم تند داستان، تدوین پرتنش، موسیقی مؤثر و لوکیشن‌های جاده‌ای، از این مجموعه اثری ساخت که هم مخاطب عام را نگه می‌داشت و هم لایه‌های جدی‌تری برای مخاطب خاص ارائه می‌داد. نکته‌ قابل توجه آن است که بر خلاف بسیاری از مجموعه‌های تلویزیونی دهه هشتاد که در نیمه راه از نفس می‌افتادند، «تب سرد» هر چه جلوتر می‌رفت، جذاب‌تر می‌شد. این پویایی روایی، حاصل طراحی دقیق فراز و فرودها در فیلمنامه و پرداخت درست شخصیت‌هاست.

شهاب حسینی در نخستین تجربه‌های تلویزیونی‌اش، در نقش شهاب کیانفر درخشید. او توانست تضاد درونی شخصیت را با بازی مبتنی بر سکوت، نگاه‌های گنگ و اضطراب فروخورده به تصویر بکشد. در مقابل، حمید گودرزی (حامد) و کامبیز دیرباز (پیمان)، دو قطب انرژی و بی‌قراری‌اند که با ریتم بازی‌شان، بار هیجانی قصه را بالا می‌برند. تعامل این سه ضلع، مثل مثلثی است که هیچ ضلعش سالم نمی‌ماند و هر سه در نهایت به یک فروپاشی جمعی منتهی می‌شوند.

اخلاق در بستر بحران

درون‌مایه‌ی اصلی «تب سرد» را می‌توان در یک جمله خلاصه کرد: با بدی، نمی‌توان بدی را جبران کرد. اما سریال، این گزاره را نه با شعار، بلکه از طریق نمایش تدریجی فروپاشی شخصیت‌ها بیان می‌کند. شهاب در مسیر اصلاح بحران مالی‌اش، از مرز اخلاق عبور می‌کند؛ حامد، در مسیر جبران گذشته‌اش، دوباره خطا می‌کند؛ و پیمان (با بازی کامبیز دیرباز) در مسیر زیاده‌خواهی‌اش، به نقطه‌ای از جنون می‌رسد. در پایان، هر سه بازنده‌اند. گویی هر قدم نادرست، خود مقدمه‌ گناه بعدی است؛ مثل دومینوهایی که وقتی یکی می‌افتد، دیگر بازگشتی نیست.

از این منظر، «تب سرد» نه فقط یک درام اخلاقی، بلکه یک مطالعه‌ جامعه‌شناختی نیز هست. شهاب، نماینده‌ طبقه‌ای است که می‌خواهد با حفظ ظاهر، شکست را انکار کند؛ طبقه‌ای که به جای اصلاح ساختار، بر زرق و برق زندگی‌اش چسبیده است. و در مقابل، حامد و پیمان، نماد نسلی‌اند که فقر و فرصت‌نداری، آنها را به سمت جرم سوق داده است. تلویزیون در اوایل دهه‌ هشتاد به ندرت چنین مواجهه‌ی طبقاتی دقیقی را درام‌پردازی می‌کرد، و همین نکته، «تب سرد» را پیشرو می‌سازد.

وقتی جاده استعاره می‌شود

بخش زیادی از سکانس‌های به‌یادماندنی سریال در جاده می‌گذرد. جاده، در «تب سرد»، فقط مکان نیست؛ استعاره‌ای است از مسیر بی‌پایان فرار. فراری از وجدان، از قانون، از گذشته. دوربین افخمی در جاده، با لرزش و شتاب خاصی حرکت می‌کند؛ گویی زمین زیر پای شخصیت‌ها ثابت نیست. در این نماها، تب عنوان سریال معنا پیدا می‌کند: تبِ اضطراب، تبِ گناه، تبِ ناتوانی از بازگشت.

شهاب، در پایان، دیگر همان مرد آغازین نیست. او می‌فهمد که از خودش ربوده شده، نه از دیگری. «تب سرد» دقیقاً در همین لحظه به اوج می‌رسد: جایی که قهرمان، به جای پیروزی، به آگاهی می‌رسد.

ماندگاری در حافظه‌ جمعی

بیش از بیست سال از پخش «تب سرد» می‌گذرد، اما هنوز نامش در میان آثار شاخص تلویزیون شنیده می‌شود. دلیلش فقط قصه‌ پرکشش یا بازی‌های خوب نیست؛ بلکه صداقت در پرداخت است. سریال از همان ابتدا می‌دانست چه می‌خواهد بگوید: سقوط انسان، همیشه با یک تصمیم کوچک آغاز می‌شود. تصمیمی که شاید در لحظه منطقی به نظر برسد، اما آرام‌ آرام همه‌چیز را از درون می‌پوساند.

بازپخش دوباره‌ «تب سرد» از شبکه‌ آی‌فیلم، فرصتی است برای سنجش میزان دوام درام‌های تلویزیون ایران. آیا سریال‌های امروز توانایی بازنمایی چنین تعارض‌های اخلاقی و انسانی را دارند؟ یا در هیاهوی قصه‌های سطحی و روابط دم‌دستی، آن عمق و اضطراب گمشده است؟

شاید پاسخ در همان جمله‌ نهایی سریال نهفته باشد: هیچ راه میان‌بری به نجات وجود ندارد. هر بار که انسان گمان کند می‌تواند با فریب و دروغ از مخمصه بگریزد، تنها در تبِ سردی گرفتار می‌شود که هیچ مرهمی ندارد.

«تب سرد» به همین دلیل هنوز زنده است؛ چون داستان انسان است. انسانی که بین اخلاق و مصلحت، بین ترس و طمع، بین وجدان و وسوسه، در نوسان است. تبش سرد است، اما می‌سوزاند.

(به قلم سیاوش میرزایی برای وب‌سایت آی‌فیلم)

بیشتر بخوانید:

از رئالیسم روستایی تا رنگ خدا

بازخوانی یک اثر کلاسیک تلویزیونی

رضا داوودنژاد؛ زندگی، نقش‌ها و خاطره‌ها

نظر شما
ارسال نظر
کاربر مهمان

واقعن این سریال قصه انسانی و اخلاقی داره

امیرحسین

از دستش دادم و قسمتای اولش را ندیدم قبلا مادرم گفته بود که سریال قشنگی است.